آبتین باور یک رویا

پسر پسر قند عسل ما

طبق گفته مامانم به همسری نگفتم یه چند روزی طاقت آوردم ولی دیگه دل تو دلم نبود تا به همه بگم ، خونه مامان همسری دعوت بودیم بعد ازشام خود مامانم گفت اگه گفتید جنسیت چیه ؟ همسری گفت واقعا جنسیتو گفتن پس چرا به من نگفتی ، گفتم آخه هنوز مطمئن نیستیم بعد گفتیم اینطوری نمی شه هر کدوم اشتباه حدس بزن باید یه 50000 تومنی بدن ،همسری فورا گفت که پسره ، مامان وبابامم که می دونستن ، پدر شوهرم جواب قطعی نداد ، مادرشوهرم و خواهر شوهرم گفتن که دختره ، که من یکم سر به سرشون گذاشتم و گفتم آفرین درست گفتید که همه گفتن واقعا دختره ، منم همش می خندیدم و آخرش بعد از کلی اذیت کردن گفتم که پسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسره ، گل پسسسسسسسسسسسسسسسره...
29 آذر 1391

تعیین جنسیت در 13 هفتگی

زمانی که سونو غربالگریم تموم شد گفتن که الان  آقای دکترمیاد برای تعیین جنسیت ، مثل اینکه دکتر اصلیشون بود البته ایشون سونو های سه ماهه دوم رو انجام می داد ،من اصلا فکر نمی کردم که نزدیکه سه ماهگیم بشه جنسیتو تشخیص داد همه سونو گرافیا این کارو انجام نمی دادندبه خاطر همین خیلی هیجان زده شدم بدون آمادگی بود به مامانم نگاه کردم دیدم اونم منتظر جوابه ،قلبم تند تند می زد لحظه خاصی بود روند زندگی ما رو تغییر می داد بلاخره دختر و پسر هر کدوم ویژگی های خاص خودشونو دارن و زندگی پدر و مادر براسا س اون شکل می گیره ،هر پدر و مادری دوست داره فرزندش صحیح و سالم باشه مخصوصاجنسیت  بچه اول  خیلی فرقی نداره خونواده هامونم انصافا اصلا حرف...
26 آذر 1391

سونو گرافی غربالگری سه ماهه اول

دیگه به ماه سوم نزدیک می شدم دکتر که رفتم گفت باید آزمایش غربالگری سه ماهه اول روانجام بدم برای اینکه از سلامتی بچه و یا زبونم لال اگه جنینی ناهنجاریهای کروموزومی و ...داشته باشه زودتروالدین خبر دار بشن ، اون موقع  13w+2d بود که بعد از کلی تحقیق ،آزمایشگاه و سونو گرافی نسل امید که تو تهران جهان کودک  بود (مرکز پزشکی جنین) رو انتخاب کردیم چون می گفتن بهترین مرکز تو ایرانه زنگ زدم وقت گرفتم ، همسری خیلی اصرار کرد که با ما بیاد ولی من گفتم لزومی نداره یه سونو سادس تو کار داری نیا با مامیم میرم ولی انقدر بعدش پشیمون شدم که نگوچون خیلی باحال بود، 5 ساعت طول کشید یه ساختمون 5 طبقه بود که همش از این اتاق به اون اتاق می رفتیم ، اول...
26 آذر 1391

این روزهای بارداری مامان

چون نزدیک ماه محرم بود  کلی عروسی دعوت بودیم ، عروسی دوستامون  بهار و مهدی بعدش علی و سارا هم به فاصله دو هفته بعد از اونا، تو هیچ کدوم از جشنا حالم خوب نبود ولی مجبور بودم دیگه ، چند تا عروسی دیگه هم دعوت شدیم ولی ترجیع می دادم خونه باشم ،از لحاظ ظاهری یکم به نظرم پشت پلکم و بینیم ورم کرده بود چشمام خمار شده بود و لاغر شده بودم ،این روزا هم کلی همسری حوامو داره مدام ازم می پرسه چی دوست دارم بخورم من ولی هیچ ویاری ندارم اکثرا دنت می خورم ،اونم می گه دوست دارم چیزی حوس کنی که نباشه منم برم کل کرج رو بگردم و پیدا کنم و بخرم برات بیارمو تو بخوری، خوب دیگه اینطوری لوسم می کنه ، چند وقت بعدم عاشورا و تاسوعا شد تو حیاط خونمون نذری می ...
20 آذر 1391

مرخصی استعلاجی

سال پیش تو قسمت اداری بودم  وکارم خیلی راحتربود  ، گرچه همیشه تدریسو دوست داشتم ولی با این حالم  سخت بود با 30 تا دانش آموز سر و کله بزنم  ولی از شانسم امسال حتما باید تدریس می گرفتم ،گرچه این دوران با بچه ها با اون احساسای بچگونشون کلی خاطرات خوب داشت ، ولی چون مسئولیت داشت و من مدام حالم بد می شد یکمی سخت گذشت  و من همش تو دفتر دبیران تو خودم بودم ، یه روز انقدر حالم بد بود که نیم ساعت بیشتر نتونستم تحمل کنم وبا گریه و حال بد از مدیرم اجازه گرفتم و سریع پیش دکترم رفتم اونم برام مرخصی  استعلاجی برای یک ماه نوشت منم به مدرسم خبر دادم و کلی خوشحال شدم که حداقل خونم و فقط نگرانیم برای دانش آموزام بود که چند روز...
5 آذر 1391
1